حسین حسین بن منصور حلاج را در ظهر روز صیام
گذر به کوی جذامیان افتاد؛
جذامیان به نهار مشغول بودند
و به حلاج تعارف کردند...!
حلاج بر سر سفره آنها نشست
و چند لقمه بر دهان برد...!
جذامیان گفتند :
دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند
و از ما می ترسند...
حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست..!!
غروب ، هنگام افطار حلاج گفت :
خدایا روزه مرا قبول بفرما!
شاگردان گفتند :
استاد ما دیدیم که روزه شکستی...
حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم.
روزه شکستیم ولی دل نشکستیم....
✔️آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
مولانا